داستانی از داستانهای کلیله و دمنه
حکایت زاهد و دیو و دزد
... چنین حکایت میکنند که در زمانهای گذشته، زاهدی بود که بسیار عبادت میکرد و بیشتر عمر خود را مشغول عبادت و خواندن نماز بود. روزی از روزها این زاهد برای خریدن یک گاو از خانه بیرون رفت.
بازنویسی: مهرداد آهو
داستانی از داستانهای کلیله و دمنه
... چنین حکایت میکنند که در زمانهای گذشته، زاهدی بود که بسیار عبادت میکرد و بیشتر عمر خود را مشغول عبادت و خواندن نماز بود. روزی از روزها این زاهد برای خریدن یک گاو از خانه بیرون رفت.و در بازار گاوی را انتخاب کرد و خرید و به سوی خانه به راه افتاد، همینطور که زاهد به سوی خانه اش در حرکت بود، دزدی او را دید و در پشت سرش حرکت کرد تا گاو را بدزدد، در همین حال دیوی که به صورت آدمیزاد درآمده بود نیز به دنبال آنها میآمد و به قصد فریب دادن و کشتن زاهد آنها را تعقیب میکرد.
دزد وقتی که او را دید، ترسید و فکر کرد که او از ماجرا بو برده است و فهمیده که او میخواهد تا گاو زاهد را بدزد، پس به همین دلیل آمده تا زاهد را در مقابل دزد کمک و یاری کند.
پس دزد از دیو آدم نما پرسید: تو کیستی و چرا این مرد را تعقیب میکنی، دیو گفت: من دیو هستم و خود را به صورت آدمی درآورده ام تا این زاهد را فریب داده و بکشم، و به این طریق به شیطان خدمت کرده باشم.
و دیو آدم نما از دزد پرسید: تو کیستی که این مرد زاهد را تعقیب میکنی؟
دزد نیز گفت: من دزدم و قصد دارم که در یک فرصت مناسب گاو او را بدزدم، پس دیو و دزد هر کدام برای رسیدن به منظور خویش به تعقیب زاهد ادامه دادند و آنقدر دنبال او رفتند تا زاهد به خانه اش رسید و داخل شد. و گاو را به طویله برد و بست. سپس به او علف داد و برای استراحت داخل اتاق رفت و بعد از گذشت مدتی به خواب رفت.
دزد و دیو که وارد خانه شده بودند، به فکر فرو رفتند، دزد فکر میکرد که اگر پیش از بردن گاو این دیو برود و بخواهد که او را بکشد، او بیدار میشود و دیگر نمی شود گاو را از او دزدید، دیو نیز فکر میکرد اگر دزد، بخواهد تا گاو را بدزدد و درها را باز کند ممکن است سر و صدا به راه بیندازد، و در این حالت زاهد بیدار شود و دیگر نمی شود او را از پای درآورد و کشتنش محال میشود، چون کشتن او در خواب به مراتب راحت تر و آسان تر است. با این فکر دیو به دزد گفت: ای دزد عزیز، صبر کن تا اول من مرد زاهد را بکشم و بعد تو گاو او را بدزد.
دزد نیز در جواب دیو آدم نما گفت: ای دیو عزیز، بهتر است تا تو کمی صبر کنی تا من گاو را ببرم و بعد تو زاهد را بکشی، پس در این حال میان آنها اختلاف افتاد و کار آنها به دعوا و مرافعه کشید. در ادامه دزد فریاد زد و گفت: ای زاهد! این دیوی است که قصد کشتن تو را دارد و دیو هم گفت: از زاهد! در خانه تو دزدیست که میخواهد گاو تو را ببرد. زاهد از خواب بیدار شد و همسایگان را صدا کرد. دیو و دزد که فضا را به ضرر خودشان دیدند، پا به فرار گذاشته و به سبب اختلاف هیچ کدامشان به مقصودشان نرسیدند و زاهد نیز به سبب اختلاف میان آن
دو جان سالم به به در برد و مالش نیز حفظ شد.
منبع مقاله :
مهرداد، آهو؛ (1389)، 62 داستان از (کلیله و دمنه- سیاستنامه- مرزبان نامه- مثنوی معنوی- تحفةالمجالس- سندبادنامه- قابوسنامه- جوامع الحکایات- منطق الطیر)، تهران: انتشارات سما، چاپ سوم
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}